گروه : یادداشت
حوزه : -
کد خبر : 950-10912
تاریخ : 12 آذر 1401, 18:57
برای شهرم ..!!

از خانه می‌زنم بیرون مصمم و پر از خشم

نمی‌دانم دقیقاً کجا ولی می‌دانم چه می‌خواهم بگویم... دفتر نماینده‌ی شهرستان در مجلس شورای اسلامی آدرسش را دقیقاً نمی‌دانم کجاست ولی حتماً پرسان پرسان پیدایش می‌کنم؛ حتماً آن قدر آن‌جا می نشینم  و آن‌قدر منتظر می مانم  تا بالاخره آقای نماینده را ببینم و حرف‌هایم را بر سرش شلاق بزنم.

اگر از من پرسید شما ؟ می گویم من نماینده‌ی مردم شهرت هستم و با تو کلی حرف و کار دارم. می خواهم دستت را بگیرم و یک دور توی شهر بگردانمت تا در جلسه‌ی علنی یا غیرعلنی بعدی مجلس اگر احتمالاً کسی از تو پرسید: خوب چه خبر؟ مردم شهر حرفی خواسته‌ای چیزی داشته‌اند ! در کنار این که بگویی مردم شهرم‌ خواهان صدور حکم محارب و مفسد فی الارض برای معترضان بودند؛

اضافه کنی البته بعضی هاشان هم گفتند: صبر کنید! اعدام نکنید دست نگه‌ دارید کمی مدارا کنید کمی با آنهاحرف بزنید کمی پای درد و دل و در‌خواست‌ها و آرزوهایشان بنشینید شاید کمی شاید ذره‌ای به ایشان حق دادید شاید یک لحظه فکر کردید که مجازات اعدام متناسب با جرم حرف ها و خواسته‌هایشان نیست!

آقای نماینده ی این شهر! شما دقیقاً نماینده‌ی کدام یک از این مردم و نمایانده ی کدام درد این مردم‌هستید؟

لطفاً از پشت این میز بلند شو! دستت رابه من بده تا من بکشانمت توی خیابان های این شهر! یک توک پا ببرمت توی بیمارستان این شهر ببینی نصف مردم شهرت توی این بیمارستان و این مطب و آن سونوگرافی و آن آزمایشگاه اند. ببین داروخانه های شهرت چه‌قدر مشتری دارند! بکشانمت  یک سر توی پیاده‌رو ها و  بازار؛ انبوه جمعیتی را ببینی که حسرت زده ویترین مغازه ها را نگاه می‌کنند و از کنارشان رد می شوند. توی چهره‌ی جوانان شهرت نگاه کنی و ببینی نداشتن و نخوردن و نتوانستن  چه  به روزشان آورده! کشمکش بچه ها و پدر مادر ها را ببینی که چطور یکی دیگری را به سوی مغازه‌ی بستنی فروشی و اسباب بازی فروشی می کشد با گریه و التماس و دیگری او را به این سو می کشد با شرمندگی و درد!

ببینی که دروغ " این‌ها فروشی نیست" "عمو اینا را نمی‌فروشد" دیگرجواب نمی دهد.سال‌هاست دست پدرها و مادرها برای بچه ها رو شده.... تو را بکشانم به محله هایی که سوپری هایش شیر پاکتی ۱۸۰۰۰ تومانی برای فروش نمی‌آورند به این دلیل که ساکنان محله‌شان توان خرید آن را ندارند. محله هایی که میوه فروشی ندارند چون میوه‌هایشان فروش ندارد. بیا ببین میوه‌های لهیده و نیم گندیده‌ی مغازه های شهرت چقدر مشتری دارد و روی هوا می‌برندشان. تو را یک توک پا بکشانم به میدان های بزرگ شهرت تا چشم هایت انبوه جوانان درب و داغان و درهم شکسته‌ای را ببیند که  امیدوارانه با توقف ماشین هر صاحب کاری به ماشینش آویزان می‌شوند و  التماس می‌کنند... ببین چه‌طور نومیدانه و سرافکنده  از انتخاب نشدن با چه خشمی بر می‌گردند!

تو می‌توانی به حقیقت اعتراف نکنی اما نمی‌توانی نبینی و نفهمی!

آقای نماینده ‌ی مجلس ! یک جمله فقط یک جمله‌ی آرام بخش توی گلوی من گلوی ما گیر کرده؛ دلم می‌خواهد زل بزنم توی چشمانت و به نمایندگی از همه‌ی مردم شهرت بگویم : از اینجا برو! از این شهر برای همیشه ....!

انتهای پیام/

دیده بان زاگرس