مادرانمان ..ما..و دخترانمان..
برای مادران ما، راه اگرچه سنگلاخ و صعب العبور، اما روشن بود ؛مسیر مشخص بود و برنامه از پیش تعیین شده بود.
هر دختری به محض اینکه خود را می شناخت برنامه و مسیر زندگی اش را هم می شناخت .
هر دختر کمی بعد از این که می توانست راه برود و چیزی را جابجا و حمل کند مسئولیت می پذیرفت و شروع به اجرای برنامه می کرد. کار منزل یا کار در مزرعه ی و همکاری در مراقبت و بهره بردن از حیوانات مزرعه....
برای گاوها علف می ریخت؛ برای مرغ و خروس ها دانه می باشید. بعد شیر گاو و گوسفند ها را می دوشید .
قالی گلیم و جاجیم میبافت .
به اینجا که می رسید "همه چیز تمام "بود. دیگر چیزی نبود که بتواند یاد بگیرد و به ذهن کسی خطور کند که می تواند بیاموزد.اینها برای زن و بقیه برای مرد... یادگرفتنی ها را یاد گرفته بود و آماده بود تا وارد مرحله بعد بشود سنش مهم نبود همین که میتوانست یک خانه را اداره کند و از پسِ کارهای خانه بیاید به بلوغ رسیده بود .۹ ساله و ۱۰ ساله یا بیشتر؛ اینجا دیگر پدر دستش را توی دست شوهرش می گذاشت .
جالب است حتی امروز هم این رسم اگرچه به طور نمادین ولی وجود دارد که پدر دست دختر را می گیرد و در دست شوهر می گذارد .دست دختر همواره باید در دست کسی باشد. هرگز نباید "رها "باشد. او را نمیشود رها کرد و آزاد گذاشت. ممکن است خطایی کند و آبروی خانواده و خاندان را زیر سوال ببرد.
دختر/زن ،گنجینه و گوهر گرانبهایی است که اصلاً نمی شود و نباید از آن غافل شد؛ نمیشود و نباید از او مراقبت نکرد و حمایت نکرد و مواظبش نبود و همواره یک مرد باید مثل شیر پشت و حامی یا در کنار او باشد .
مادران ما این برنامه را صدها سال اجرا کردند؛ تکرار کردند و هیچکدام نخواستند که تغییری اتفاق بیفتد و تحولی رخ بدهد. چرا ؟چون به فکرشان هم خطور نمیکرد که جور دیگری هم بشود بود.
" اگر اینطور نباشد پس چطور می شود باشد؟" شاید هزاران زن در خلوت خود این سوال را از خود پرسیده باشد و جوابش را پیدا نکرده باشد ؛هیچ گزینه و امکان دیگری برایش نبود .نوبت به ما که رسید ما آزادی و استقلال و انتخاب های بیشتری داشتیم .
هرچند باطن ماجرا همان بود و فقط ظاهرش را آراسته بودند .ما درس هم می خواندیم. کلاس خیاطی و آشپزی و بافتنی هم میرفتیم و به اصطلاح هنرمند هم بودیم اما به نقطه معین و سن خاص که می رسیدیم ما هم ناگزیر از پیمودن این راه بودیم .
درس خوانده بودیم اما باور داشتیم که لیسانس هم بگیریم باید کهنه بچه بشوریم و بچه داری کنیم .این سرنوشت محتوم هر دختری بود .به آن نقطه طلایی که می رسیدیم یا خودمان هنرنمایی میکردیم یا از هنرهایمان میگفتند و وصف خوبی هامان را میدادند و برایمان بازاریابی میکردند.مادرانمان با افتخار می گفتند که برای دخترشان خواستگار پیدا شده و دخترها سرافراز بودند که "انتخاب شدهاند" و مورد قبول واقع شدهاند .
این" پسندیده شدن "و تحسین شدن پاسخ به خلا و نقصی است که جزء ذات ما و طبیعت ما نیست اما تاریخ و فرهنگ آن را در ما نهادینه کرده .تاریخ و فرهنگ همواره در گوش ما خوانده که تو "ناقص هستی و کافی نیستی "و ما همواره برای جبران این نقص به دنبال مکمل و شریک زندگی می گردیم .
(و دخترانی را که ازدواج نکنند بدجور ناقص و نیمه تمام و شکست خورده می بینیم . )
بعد از آن باز همان چرخه تکرار بود .
ازدواج ،فرزند آوری و خانه داری... شاغل ها کمی خاص و متفاوت بودند. برای شان همزمان کارکردن و همسر و مادر بودن دشوار است اما راضی هستند.
اتفاق خاصی نمیافتد؛ تغییری رخ نمیدهد و چیزی عوض نمیشود چون ما همه راضی هستیم. چون زن بودن یعنی همین! اگر این را نمی خواهی باید زن نمی بودی حالا که زن هستی باید بپذیری و با آن کنار بیایی! آزادی، استقلال و اختیارات ما اگر محدود شده ؛اگر پایمال ولگدکوب شده اما برای ما آزار دهنده نیست. چون به نحو خوشایندی صورت گرفته است.
ما به دنبال تغییر نیستیمچون اگرچه آزادی و استقلال مان را گرفتهاند اما در ازاءآن
" مادر بودن" را به ما داده اند و مادر بودن چه تعریف های قشنگ و وسوسه انگیزی دارد. کدبانو بودن را به ما داده اند ؛"مقام زن" و "جایگاه زن در خانواده" را که چه ستایش ها و تمجید ها در وصف آن میشود. محدودیت و اسارت به ما تحمیل شده اما لای زرورق های قشنگ و قانع کننده!!
انتهای پیام / روزنامه دیدهبان زاگرس