آنِ من است او....هین مبریدش! جانِ من است او ....هین مزنیدش!

کد خبر: 1863-30617 گروه: یادداشت
1403/06/17 19:05

زهرا موسایی

هر چند وقت یکبار وقتی حجم کاغذ باطله و بازیافت شرکت به اندازه کافی جمع شود مسئول مربوطه با یک اکیپ از اتباع افغانستانی که جزو مافیای خرید و تفکیک و فروش بازیافت هستند تماس گرفته و برای تحویل بازیافت با آنها هماهنگ می‌شود .

رئیس اکیپ سه نفره‌شان احتمالاً متولد و بزرگ شده ایران است .

لهجه اصفهانی را طوری صحبت می‌کند که اگر خطاب به هم‌وطنانش افغانستانی صحبت نکند محال است بفهمی مهاجر افغانستانی است !!

هر بار که این‌ها را می‌بینم .

 آه می کشم و غصه‌ام می گیرد .

یکی شان کودک خردسالی است که یک چشمش معیوب است؛ آنکه "شبه اصفهانی" است فحشش می دهد و آن یکی کتکش می زند.

آن دیگری، ترکیب موفقی از داعش و طالب است!!

 شلوار کردی می‌پوشد؛ ریش بلند دارد؛ پیشانی‌اش را با پارچه‌ای می‌بندد و از چشم‌هایش خشم و غضب می‌بارد.

 تا به حال ندیده ام بخندد یا اینکه نرم و مهربان باشد .به ندرت فارسی حرف می‌زند و با ما خانم‌ها میانه‌ای ندارد .فقط طرف صحبت آقایان می‌شود .

اوایل فکر می‌کردم از سر شرم و حیا و کمرویی است بعد فهمیدم خیر ؛زن‌ها را آدم حساب نمی‌کند و کسر شانش می‌داند با خانم‌ها طرف باشد .یک بار-از همه جا بی خبر - جارو را سمتش گرفتم و محترمانه خواهش کردم بعد از اتمام بارگیری محوطه را جارو بزند .چشم‌هایش از خشم گرد شد  با عصبانیت جارو را سمتی پرتاب کرد

و به حالت قهر بیرون رفت!!

 بعدها شنیدم که گفته بود یک زن به من دستور می‌دهد برایت جارو بزنم ؟؟!!

غصه‌ام گرفت!! نه برای خودم برای او که حماقت و نادانی چه بر سرش آورده بود و چه راه سخت و پرنشیبی برای آدم شدن باید می‌پیمود !

برای آن‌هایی که مثل او در جهل و خرافه دست و پا می‌زدند؛  برای زن‌هایی که به ناحق ،تحت قیمومیت آنها بودند ؛

 آنها که حتی حرف زدنشان ممنوع بود؛

 راه رفتن و خندیدن و دیدنشان ممنوع بود؛ برای آن همه زن، که اگر طالبان توان تولید مثل و زاییدن یک طالب دیگر داشتند حتی زنده بودنشان هم ممنوع بود ، برای سرزمینم که میزبانِ غمگینِ این همه اینهاست ....


انتهای پیام / روزنامه دیده‌بان زاگرس
دیده‌بان زاگرس امروز
آرشیو

یادداشت
آرشیو