آنِ من است او....هین مبریدش! جانِ من است او ....هین مزنیدش!
زهرا موسایی
هر چند وقت یکبار وقتی حجم کاغذ باطله و بازیافت شرکت به اندازه کافی جمع شود مسئول مربوطه با یک اکیپ از اتباع افغانستانی که جزو مافیای خرید و تفکیک و فروش بازیافت هستند تماس گرفته و برای تحویل بازیافت با آنها هماهنگ میشود .
رئیس اکیپ سه نفرهشان احتمالاً متولد و بزرگ شده ایران است .
لهجه اصفهانی را طوری صحبت میکند که اگر خطاب به هموطنانش افغانستانی صحبت نکند محال است بفهمی مهاجر افغانستانی است !!
هر بار که اینها را میبینم .
آه می کشم و غصهام می گیرد .
یکی شان کودک خردسالی است که یک چشمش معیوب است؛ آنکه "شبه اصفهانی" است فحشش می دهد و آن یکی کتکش می زند.
آن دیگری، ترکیب موفقی از داعش و طالب است!!
شلوار کردی میپوشد؛ ریش بلند دارد؛ پیشانیاش را با پارچهای میبندد و از چشمهایش خشم و غضب میبارد.
تا به حال ندیده ام بخندد یا اینکه نرم و مهربان باشد .به ندرت فارسی حرف میزند و با ما خانمها میانهای ندارد .فقط طرف صحبت آقایان میشود .
اوایل فکر میکردم از سر شرم و حیا و کمرویی است بعد فهمیدم خیر ؛زنها را آدم حساب نمیکند و کسر شانش میداند با خانمها طرف باشد .یک بار-از همه جا بی خبر - جارو را سمتش گرفتم و محترمانه خواهش کردم بعد از اتمام بارگیری محوطه را جارو بزند .چشمهایش از خشم گرد شد با عصبانیت جارو را سمتی پرتاب کرد
و به حالت قهر بیرون رفت!!
بعدها شنیدم که گفته بود یک زن به من دستور میدهد برایت جارو بزنم ؟؟!!
غصهام گرفت!! نه برای خودم برای او که حماقت و نادانی چه بر سرش آورده بود و چه راه سخت و پرنشیبی برای آدم شدن باید میپیمود !
برای آنهایی که مثل او در جهل و خرافه دست و پا میزدند؛ برای زنهایی که به ناحق ،تحت قیمومیت آنها بودند ؛
آنها که حتی حرف زدنشان ممنوع بود؛
راه رفتن و خندیدن و دیدنشان ممنوع بود؛ برای آن همه زن، که اگر طالبان توان تولید مثل و زاییدن یک طالب دیگر داشتند حتی زنده بودنشان هم ممنوع بود ، برای سرزمینم که میزبانِ غمگینِ این همه اینهاست ....
انتهای پیام / روزنامه دیدهبان زاگرس