" با هم مهربان باشیم"

دکتر غلامعلی حسنی
به آدمها لبخند بزنید، شاید با یک لبخند، فرشته نجات کسی شدید!!
محمود دولت آبادی ، خالق کلیدر می گوید:
آدمیزاد فقط به آب و نان نیست که زنده است، این را دانسته و می دانم که؛
آدم به آدم زنده است
آدم به عشق آدم زنده است.
حدود پنجاه سال پیش، کسی که به زعم خود، دیگر بهانه ای برای زنده ماندن نداشت، وصیتی نوشت و به سمت سرنوشتش، براه افتاد.
در وصیتش که بعد از مرگش خوانده شد، نوشته بود:
" به سمت پل می روم، اگر در مسیر، حتی یک نفر به من لبخند زد، نخواهم پرید....."
اپیزود اول:
چند باری از دم مغازه اش رد می شدم.مدت زیادی نبود که در مغازه ای که قبلا، سوپر مارکت بود، فروش تشک و لحاف و دم فرشی و بالش و ... را براه انداخته بود. فروشنده همیشه دم درب مغازه نشسته و هیچوقت، مشتری در مغازه نداشت. تعجب می کردم که چرا چنین بیزینسی را در یک روستای چند صدنفری براه انداخته است؟ از دید من عابر، با یک دید گذرا، توجیه اقتصادی نداشت، با اینحال، دنبال بهانه ای می گشتم که از او خریدی داشته باشم، تا اینکه بهانه جور شد.
نیاز به کنار فرشی داشتیم. به مغازه مورد نظر رفتم و وسایل او را ارزیابی کردم. انصافا ، بصورت نسبی، هم متنوع بود و هم با کیفیت.
فروشنده ، با روی باز ولی افسرده، انواع دم فرشی را نشانم داد. بجای یکی، تصمیم گرفتم چند تا بردارم و علاوه بر دم فرشی، وسایل دیگری هم برداشتم و آن زمان که هنوز، تومان ارزش داشت، حدود ده میلیون تومان خرید نمودم.با گفتن دوبار جمله" همه را می خواهی ببری؟" توسط فروشنده، کم سابقه بودن فروش اینچنینی توسط او را کاملا احساس کردم. از خرید من بسیار تتشکر کرد و کمک کرد ، وسایل را درون ماشین بگذارم...
هرچند، یکماه بعد، بدلیل عدم فروش، مغازه را تعطیل کرد ولی بعدها به من گفت:
عمده ترین فروشم طی سه ماه، همانی بود که تو خریدی و اگر خرید آن روز تو نبود، امکان پرداخت کرایه مغازه را نداشتم. با خرید تو، شرمنده صاحب مغازه نشدم ولی، علیرغم اینکه، کمی دلگرم شده بودم، بدلیل نبود مشتری، مجبور به تعطیل کردن مغازه شدم....
اپیزود دوم:
شش ماهی بود که اقامتگاه بومگردی را افتتاح کرده بود. اگرچه سرمایه گذار آن، یک بنگاه حقوقی بود ولی، بعنوان یک شخص حقیقی ، با مشارکت با آن بنگاه حقوقی، وقتش را گذاشته بود و حقوق چهار نفر را پرداخت می کرد. محیط مذکور، دوازده اتاق داشت و بعد از شش ماه، بیش از نیمی از آنها، برای اولین بار هم، استفاده نشده بود.
محیط بسیار گرم و شاد و زیبا و هارمونیکی داشت و تکمیل یک سازه قدیمی کاهگل و گچ و سنگ، با تاسیسات سرمایشی و گرمایشی امروزی که کاملا متناسب با محیط بود ، اقامتی توام با آرامش و آسایش برای ساکنان موقت آن بوجود می اورد.
برخورد بسیار مناسب مدیر، همراه با اخلاق بسیار نیکوی پرسنل، آرزوی امکان تداوم اقامت در آن محل یا، آرزوی امکان تکرار اقامت در آن محل، در آینده را برای مسافرین، بوجود می آورد.
هزینه یک شب اقامت در آن محل، همراه با صبحانه و امکاناتی در حد هتل چهار ستاره، که حتی علیرغم تعداد کم مشتری، اندکی از استانداردش کم نشده بود، آنقدر پایین بود که چند بار فیش دریافتی هزینه را برانداز کردم و صفرهای آن را شمردم ، عددی که فقط، شاید هزینه صبحانه و استحمام و وسایل مصرفی و شستشوی حوله ها و ملافه ها را بسختی پوشش می داد.
زمان خروج، علیزغم اینکه، هزینه هتلینگ را روز قبل، پرداخت کرده بودم، عددی را در کارتخوان مرکز، واریز کردم تا بین پرسنل خود، تقسیم نماید.و همین باعث شده بود که چند روز بعد، زنگ بزند و بگوید:
فلانی!
آن عددی که برای پرداخت به پرسنل؛ واریز نمودی، اگرچه علیرغم قابل توجه بودن، مشکل چندانی از آنها را رفع نخواهد کرد ولی انجام این حرکت، امید ما و آنها را برای رسیدن به روزهایی بهتر و پررونق تر، زنده کرد و با قدرت بیشتری، برای ماندن و ادامه دادن، کار خواهیم کرد...
اپیزود سوم:
وقتی خواستیم از فلان شهر برگردیم، دوستم تصمیم گرفت سوغاتی معروف آن شهر را از معروفترین تولیدکننده آن، و در مرکزی ترین کارگاه آن تهیه نماید. برای این کار، راهمان را دور کردیم و از مسیر اصلی خارج شدیم تا در مرکزی ترین کارگاهِ معروفترین تولیدکننده، خرید نماید. اگرچه، اساسا، کار خوب، نام نیک بدنبال خواهد داشت و اعتماد به نامهای نیک هم اغلب باعث دسترسی به کار خوب خواهد شد ولی، در این میان نبایستی غافل از وظیفه اجتماعیمان برای ایجاد امکان حضور و رقابت و ارایه خدمات، توسط دیگر افراد یا شرکتها و برندها شویم، به شرط اینکه حداقل شرایط را داشته باشند و آسیب زا نباشند تا هم باعث رونق کسب و کار بقیه شویم و هم، نامهای معروف شده، در باد معروفیت نخوابیده و همیشه سعی در نگهداشتن خود در استانداردهای بالا داشته باشند...
استفاده از اقامتگاههای بومگردی تمیز و مجهز بجای هتل های پر آوازه ولی بی روح، استفاده از مغازه ها و سوپرمارکت های محله ، بجای خرید از سیتی سنترها، تهیه وسایل مورد نیاز از دستفروشان، بجای خرید از فروشگاهها، خرید مواد مورد نیاز در زمان سفر، در مقصد بجای حمل بار از مبدا،البته با کمی هم کرامت و اغماض و گشاده دستی، باعث فرصتی بهتر برای زندگی و تزریق شادی به خود و طرف مقابل خواهد شد.
هرگاه، لذتی که در خرج کردن درست و حساب شده را همانند لذت بدست آوردن آن احساس کردیم، مشخص خواهد شد که راه زندگی کردن اجتماعی را بدرستی طی می کنیم.
پنجاه سال پیش، کسی در مسیر حرکت، به آن فرد لبخندی نزد و آدمیت شرمنده رفتار خود شد...
خیلی ها ، دانسته یا نادانسته،
درست یا غلط، به ما دخیل بسته اند،
با رفتار مناسبمان در هر زمان و در هر مکان، بهانه زندگی بهتر را برای خود و دیگران، فراهم آوریم....
انتهای پیام / روزنامه دیدهبان زاگرس