فیلم هندی روزگار ما !!

کد خبر: 1208-20319 گروه: یادداشت
1402/03/19 20:57

آن وقتها که فیلم هندی نگاه میکردم هیچ وقت نمی توانستم باورشان کنم..

 معمولاً بخشی از ساختار فیلم به این شکل بود که قهرمانان منفی و مثبت فیلم جایی شبیه یک میدان یا خیابان ،زد و خوردهای محیرالعقول و غیر قابل باوری انجام می دادند و چیزی در حدود هزار یا بیشتر، نفر  اطرافشان ایستاده بودند و نگاه می کردند...

 هیچ وقت نمی توانستم چنان اتفاقاتی را باور کنم...

منظورم زد و خوردها شان نیست؛ ذهن بچه گانه آن روزهای من، شاید تصور غیر واقعی از قهرمان‌های انسانی داشت و  می‌پذیرفت آدمی بتواند قدرت و مهارتی چنان شگرف و خارق العاده داشته باشد اما نمی‌توانست باور کند که در دو قدمی آدم زد و خورد هایی به آن شدت رخ بدهد و هزار نفر آدم بایستند و تماشا کنند و هیچ واکنشی انجام ندهند ...

می گفتم مگر میشود جلوی رویت کسی، کسی را بزند یا بکشد یا ظلم و جنایتی  کند وهزار نفر آدم که شاهد آن اند مداخله‌ای نکنند ؟!! فقط نگاه کنند ؟!!

 به تدریج فهمیدم میشود. بارها و بارها هم شده است ...

به چشم خود دیدم وسط ترافیک، راننده ای با چوبدستی اش از اتومبیل پیاده شد و با راننده های دیگری گلاویز شد ..کلی زدند و خوردند و همدیگر را لت و پار کردند و کسی از ماشینش بیرون نیامد و کاری نکرد! فقط همان طور که پشت فرمان نشسته بودند یکی دوبار بوق زدند که بس است. راه را باز کنید رد بشویم..!

 به گوش خود شنیدم که در فلان میدان دو نفر"انسان" را به دار مجازات آویخته بودند؛ چند صد نفر جمع شدند نگاه کردند تماشا کردند عبرت گرفتند و بعد سرشان را زیر انداختند و رفتند خانه شان ..!

آقایی برای بغل دستیش داشت تعریف میکرد: منو نبین الان با این گاری دستی ام دارم چیز میفروشم و به بدبختی کاسبی می کنم.... من پیش از این برای خودم کسی بودم.

 بیست سال توی کارخانه   ؟ کارگر بودم و سر کارگر نمونه ..کلی اعتبار و برو بیا داشتم.

 یک روز به نمایندگی از تمام کارگران غذایی را که به ما داده بودند برداشتم و بردم روی میز رئیس گذاشتم . گفتم این چه غذای افتضاحیه که به خورد کارگرها می دهید ؟چرا وضعیت ایمنی و وضعیت حقوق دهیتان اینجوری است؟

 چرا وظایف تون رو به خوبی انجام نمیدین؟ فردا صبح قبل از شروع کار،برگه ای  را به تابلو اعلانات چسبانده بودند و اسم من در صدر فهرست اخراج شدگان بود..!

 میان حرف آن آقا پریدم و با اشتیاق پرسیدم: کارگرها چی؟ آنها حتماً اعتصاب کردند و دست از کار کشیدند ..حتماً به حمایت از شما که مدافع حقوق همه آنها بودید کارخانه را به تعطیلی کشاندند؟نه؟؟  لبخند تلخی زد و گفت نه آبجی.. کجای کاری؟! به خدای احد و واحد قسم از فردای آن روز صمیمی‌ترین همکارهای سابقم اگر منو توی خیابان می‌دیدند رویشان را برمی گرداند تا با هم مواجه نشویم؛ یک تلفن ساده بهم نزدند از من دل جویی کنند ..

باورت نمیشه ؟!

باورم می شد ..

خیلی وقت بود باورم شده بود..

 چیزی نگفتم و او باز ادامه داد :حالا هر روز صبح که این گاری رو هل میدم و کارم را شروع می کنم یادم می‌آید که کی بودم وکی شدم. کجا بودم و کجا هستم ..و این منو زجر میده!

 بهش گفتم زجر چرا آقا ؟چیزی که شما از دست داده اید هزینه شرافتمندی شما بوده!

 شما شغلتون رو داده اید و جوانمردی و شرافت را خریده اید.. همکارهای شما هم شغلشان را نگه داشتند و شرافت شان را فروخته اند.. البته که شرافتمندی هزینه دارد! یکی شغلش را می‌دهد دیگری آبرویش را... دیگری هم جانش را ...

شما هر روز صبح کارتان را که شروع می کنید سرتان را بالا بگیرید! به یاد بیاورید که کی هستید...

" یک انسان شرافتمند "!!

این صحبت‌ها، مرا یاد آن فیلم هندی ها انداخت .آن هزاران آدمِ بی اثر، بی‌خاصیت! آدم هایی که با دیوار، با جدول کنار خیابان، و با سنگ ریزه های کنار جوی تفاوتی ندارند...

 سنگریزه هایی که وقتی میبینمشان میل عجیبی در من هست که با پا بزنم زیرشان... از جلوی پای آدم ها دور شان کنم .


انتهای پیام / روزنامه دیده‌بان زاگرس
دیده‌بان زاگرس امروز
آرشیو

یادداشت
آرشیو