پشت نقاب های تلخ
زهرا موسایی
آدم تند مزاجی است ؛آنقدر که نمیشود با او دو کلمه حرف زد .
همیشه خدا اخمهایش در هم است .آنطور که بین دو ابرو و به خصوص پیشانیاش کلی چین و چروک افتاده؛
دائم غر میزند و از چیزهایی شاکی است. خیلی گوشت تلخ است . تحملش آسان نیست .
همه اینها را میدانم اما میفهممش... میدانمش ....
همه اینها که گفتم نشانههای درد است. زخمهایی است در درونش که مداوا نشده. رویشان مرهم نگذاشتهاند ؛
بدخیم شدهاند ؛عفونت کرده اند؛
سر باز کردهاند و اینها را بیرون میدهند. آخر زخمهای روی پوست را، آدمها میبینند؛ رویشان را تمیز میکنند .
مرهم رویش میگذارند خوب میشوند .
اما زخمهای درون آدمها راکسی نمیبیند. فهمیدنش کاری هر کسی نیست!
همانطور التیام نیافته و مداوا نشده باقی میمانند و سالها خونابه و چرک و عفونت بیرون میدهند .
یکی حسادت بیرون میدهد.
یکی بدخلقی و خشم ،یکی بیرحم میشود؛ یکی دزد، یکی زیاده خواه و تمام خواه ؛یکی مستبد و دیکتاتور؛یکی....
اینها صدمات ،تروماها و زخمهایی است که پدر و مادرها ،معلمها و اطرافیان به ما وارد میکنند ؛درمان نمیشوند ؛روی هم و انباشت میشوند و کسی مسئول رسیدگی و درمان آنها نیست .
مدتی است به خودم میگویم دیگر حق ندارم هیچکس را بابت هیچ کارش سرزنش کنم!
دیگر حق ندارم سر هیچکس داد بزنم! هیچکس را محاکمه و محکوم کنم !
تنها کاری که میتوانم انجام بدهم این است که هر کاری بتوانم برایش انجام دهم .
خوب نگاهش کنم؛ موقعیت و شرایطش را بسنجم و سعی کنم درکش کنم .
تلاش کنم زخمش را پیدا کنم و بفهمم کجای روح و روانش کجا و چطور صدمه خورده؛ کجای دلش یا کدام بخش شخصیتش ضربه خورده و لگد کوب شده .
کمکش کنم اگر میتوانم مرهمی روی دردش بگذارم.
حرفی بزنم که بداند حق با اوست.
کاری کنم که بفهمد میفهممش و به او حق میدهم .
حتی "فقط همین" هم خودش خیلی است!
ما ایرانیها چقدر به دانستن و فهمیدن هم نیاز داریم .
چقدر به مشاورهای خوب و خبره احتیاج داریم .
چقدر ضروری است که هر کداممان توسط یک مشاور یا روان درمانگر کار بلد ویزیت شویم .
هرچه حرف داریم و هرچه درد داریم بریزیم روی دایره و یکی یکی یا چند تا چند تا درمانشان کنیم .
چه خیانت و جنایت بزرگی است در حق این مردم که به جای کلینیکها و مراکز رایگان روانشناسی و روان درمانی هزاران ساختمان و مرکز و ستاد بیاستفاده و بیمصرف ساخته میشود ....
انتهای پیام / روزنامه دیدهبان زاگرس