زهرا موسایی :
زهرا موسایی
از" ایلان ماسک" پرسیده بودند : شما که در برخی از پروژههای جذاب علمی مرتبط با آینده حیات بشر سرمایهگذاری کردهاید چرا در پروژه عظیم "عمر" سرمایهگذاری نمیکنید؟
( پروژهای که مدعی است میتواند به راز حیات ابدی و عمر جاودانه بشر دست پیدا کند .)
ایلان ماسک درنگی طولانی کرد و با طمأنینه گفت : شاید لازم باشد که آدمها بمیرند!! آدمها اگر نمیرند با تعصبی که روی برخی از افکار و عقاید خود دارند مانع از پویایی و نوزایی حیات فکری بشر میشوند...
این پاسخ تا مدتها فکر مرا مشغول کرد؛ جوابی که ایلان ماسک داده بود نشان از غنا و عمق فکری او داشت. او میگفت :بعضی آدمها طرز فکر و دیدگاههای متحجرانهای دارند .
افکارشان رسوب شده و سرسخت هست؛ هرگز آنها را بازبینی نمیکنند و تغییرشان نمیدهند و تا آخر عمر روی آنها پافشاری میکنند .حتی مانع از آن میشوند که کسی خلاف آن را بپذیرد و برخلاف آن عمل کنند اینها این شکل آدمها مانع از پویایی فکر بشر میشوند .
به صلاح بشریت است که مرگ در مورد اینها اتفاق بیفتد.
شما این تیپ آدمها را میشناسید. همه جا یکی دو تایشان هست ...گمان میکنند درست فکر میکنند و همه را وادار میکنند مثل آنها فکر کنند ؛هر کسی را هم که متفاوت از آنها تشخیص دهد و رفتار کند به باد انتقاد میگیرند .
این حرفها همیشه مرا یاد یکی از اقواممان که اتفاقاً در همسایگی همسایگی مان زندگی میکرد میاندازد؛خانم سالخورده به اصطلاح" جاسنگینی" که بسیار مبادی آداب و رسوم بود .
مجهز به کوله باری از ضرب المثلها و آداب و بایدها و نبایدهای رفتاری...
زبانی گویا و نسبتا تلخ داشت. با هر کسی که مطابق هنجارهای قبیلهای و فامیلی رفتار نمیکرد به تندی برخورد میکرد. به یاد ندارم این خانم لباسی جز به رنگ مشکی پوشیده باشد .مگر در عروسی فرزندان و نوههایش که سرمهای میپوشید.!
هیچ دختر نوجوان یا خانم جوانی در حضور او مجاز به خندیدن با صدای بلند نبود؛ هرگونه ابراز شادی و سرزنده بودنی ،هر شکل با نشاط بودنی ،در حضور او ممنوع بود .
به راحتی از همه ایراد میگرفت و قوانین و آداب خود را به همه تحمیل میکرد .علاوه بر ایشان خانمهای سالخورده زیادی را میشناسم که چنین اسلوب رفتاری دارند .
تا دلت بخواهد امر و نهی و خوب و بد و زشت و زیبا توی چنته دارند .
مدام "خوب نیست" و " آدم باید" بر سر زبانشان است.
در حضور اینها آدم نمیتواند خودش باشد. کنارشان نمیشود زندگی کرد .
باید پنهانی و قایمکی و دور از چشم اینها زندگی کرد. اینها نمیگذارند زندگی به کام آدم باشد. بدشان میآید و تحمل نمیکنند آدمها شاد باشند؛ زنده باشند؛ بخندند .
لباس رنگ رنگی یا عجق وجق بپوشند .
موسیقی دلخواه گوش کنند. رفتار منحصر به فرد داشته باشند. شادی و سرزندگی از نگاه اینها سبکتری و جلف بازی است! بیشتر میپسندند که جوانها بیصدا و افسرده و مغموم باشند؛ به اسم سرسنگینی و نجابت و سربزیری و یک سر سوزن از قواعد و اصولی که آبا و اجدادشان تعیین کردهاند تخطی نکنند.
به اصطلاح جا پای پدران و مادرانشان بگذارند و بعد، از یک سنی به بعد_ از نظر اینها_ آدم باید پخته شده باشد و رفتارش پخته شود .آهسته تر بخندد. نجیب لباس بپوشد. بعضی کارها و شادیها را بر خود حرام کند .از توجه به ظاهر و تفریح خودش دست بردارد .
اینجور آدمها از نگاه من نه بیمار که نادانند؛ خبر از حقیقت زندگی و راز زندگی ندارند .اینها زندگی را نزیستهاند و لذت شاد بودن و ضرورت نشاط و سرزندگی را نفهمیدهاند ..چه میدانند شور عاشقی و ذوق خوشبختی یعنی چه ؟
تا بوده کامشان تلخ بوده کام دیگران را هم تلخ میکنند.
نه زندگی کردهاند و نه میگذارند دیگران زندگی کنند؛ توسری خوردهاند و میخواهند دیگران را سرکوب کنند..
حق با ایلان ماسک است اینها که با زندگی بیگانهاند باید مرگ را دریابند .
اینها اصطلاحا سم زندگیاند ضد زندگی اند .هزار و یک تابو دارند.. نصیحت و ارشاد دارند .میخواهند هدایت کنند و درست و غلط را یاد بدهند ....
اما اشتباه میکنند درست و غلط هر کسی همان چیزی است که خود آن شخص تشخیص میدهد !!
هیچکس جز شما و به خوبی شما نمیتواند درست و غلط زندگی شما را تشخیص بدهد .
چه کسی گفته یک چیز و یک شخص باید الگو باشد و دیگران الگوبرداری کنند؟
پس فلسفه اینکه در هر انسانی عقل و خرد جداگانهای نهاده شده چیست؟؟
درست آن است که عقل تو میگوید ...
زیبا و خوب آن است که قلب شما میگوید ..
تابوها و قالبها را باید شکست..
هر کسی باید خودش باشد .
این آدمها را و قدرت و قدرت پوشالیشان را باید با احترام در هم کوبید و راه خود را رفت...
هیچ قانونی جز انسانیت لازم الاطاعه نیست و هیچ چیز جز خوشبختی مقدس نیست .
انتهای پیام / روزنامه دیدهبان زاگرس