قوانین ؟؟!!!
زهرا موسایی
از اتاق قاضی که بیرون آمدند مرد دستش را پیروزمندانه توی هوا تکان داد و رو به زن گفت :دیدی گفتم !از مادر زاده نشده کسی که بخواد حق من رو ازم بگیره ؟!
تو که هیچی هفت جدت هم این کاره نبود.. خودتی و ماهی دو تومان پول که هر ماه مثل سگ میاندازم جلوت...
و بعد قهقهه زنان دور شد .
زن حالش انگار خوش نبود. آشکارا باخته بود؛ لبخند تلخی گوشه لبش بود و فقط نگاه میکرد. حالتش را که دیدم جلو رفتم و کمک کردم روی صندلی بنشیند .برایش از آبسردکن لیوانی آب آوردم و کنارش نشستم .ماتش برده بود و فقط دیوار روبرو را نگاه میکرد .
حدس زدم موضوع پروندهشان طلاق بوده باشد .با خود گفتم بهتر بود کسی از خانوادهاش همراهش میآمد. کمی که حالش بهتر شد بی اینکه چیزی پرسیده باشم جواب داد: حقش رو ازم گرفت!! میدونی از کدوم حق حرف میزد؟ از خانهای که با زحمتهای من، با سالها کار کردنم و اضافه کاریها و دوندگیهام کمک کردم خرید ؛۶ ماه حقوق نگرفتم یکجا چکش را گرفتم دادم آقا رفت ماشین خرید ؛چقدر توی خونه این آقا زحمت کشیدم؛ چقدر مثل خر حمالی کردم؛ اشک امانش نداد باز هم بگوید... گریه کرد و باز حرفهایش را از سر گرفت...
انگار اصرار داشت به من ثابت کند به او جفا شده ...میدانستم ..خوب میدانستم .
پرسیدم مهریهات چه؟ گفت همین خانه را دارد ؛همین را هم من با زحمت خودم برایش خریدم و به نام او زدیم!
دادگاه میگوید نمیتواند او را از خانهاش بیرون کند و بی سرپناه و آوارهاش کند ؛اگر بیش از یک خانه داشته باشد بابت مهریه من میشد برداشت.
ماشین را هم قولنامه ای خریده و سندش به نام مالک قبلی است؛ سپرده بانکی هم آه ندارد؛ قرار است ۱۵ میلیارد مهریه مرا ماهی ۲ میلیون تومان پرداخت کند !!فکرش را بکن من باید ۵۰۰ سال عمر کنم تا بتوانم حقم را بگیرم و او ۵۰۰ سال وقت دارد تا بدهی خود را بپردازد !!
گفتم کاش لااقل سهمی از خانه را برمیداشتی ؟چند دنگش را به نام خودت میزدی.. گفت کی به این چیزها فکر میکرد خانم؟
داشتیم زندگیمان را میکردیم .
من حتی وکالت فروش هم داشتم و بارها مادرم و اطرافیان نصیحت کردند که به فکر روز مبادایم باشم ؛من اما این کار را خیانت میدیدم و محال بود چنین کاری بکنم !
خانه مال هر دوی ما بود. ما و بچههامان توی آن زندگی میکردیم و چه فرقی میکرد به نام من باشد یا همسرم ؟ماشین را هم میتوانستم به نام خودم قولنامه کنم اما نکردم میدونید چیه خانم ؟
من همین الان هم اگر به عقب برگردم باز هم همین کارها را میکنم. حتی الان هم نظرم همان است !
به اعتماد شوهرم خیانت نمیکنم !
فکر میکنم کار درستی کردم که ماشین را به نام او خریدیم ؛این چیزها به شوهرم اعتماد به نفس و انگیزه میداد .روحیهاش را از این رو به آن رو کرد .
نه ..!من اشتباه نکردم ....
حالا من ماتم برده بود. چیزی که میشنیدم از زبان یک زن شکست خورده در اوج ناامیدی و بازندگی واقعاً غیر منتظره بود. حرفهایش مثل شعر قشنگ بود. مثل گزارههای فلسفی عمیق بود و مثل آیههای کتابی مقدس ستایش برانگیز بود .
شاعر و فیلسوف و سخنران و پیامبر نبود فقط یک زن بود...
همین قدر در دسترس!!
توی میلیونها خانه شهر مثلش هست. ترکیبی از عاطفه و شعور و انسانیت ....
میدوند؛ میپزند؛ میشویند؛ میبخشند؛ میآفرینند؛ میبارند و.... میبازند .
لیوان آبش را سر کشید و بی هیچ حرفی بلند شد رفت.
نگاهش کردم و فکر کردم او یک برنده است .آسودگی از چنان شوهر بیانصافی پیروزی بزرگ است و از دست دادن چنین همراه معرکهای خودِ خود شکست است !!
و بعد...میل نداشتم که از جایم بلند شوم چشمهایم را بستم و به این فکر کردم :چه خوب بود قوانین را زنها هم مینوشتند!
چه خوب بود قضاوت رااز عاطفه و احساس محروم نمی کردند! چه خوب بود احساسات را نقطه ضعف اعلام نمیکردند .
انتهای پیام / روزنامه دیدهبان زاگرس