عشق برای همه...
زهرا موسایی -
از آن دختر بچههای شیرین بیانی بود که هر پدری آرزوی داشتنش را دارد.
بزرگترها تقریباً سکوت کرده بودند و او با آن لحن بچگانه ی با نمکش همه توجهات را جلب خودش کرده بود .وسط حرفهایش به پسر داییش که هم سن و سال خودش بود گفت : "راد مهر من عاشقتم ..خیلی دوست دارم ."
همه خندیدند اما پدر یک لحظه اخم کرد و چشم غرهای به زن کرد؛ یعنی که تحویل بگیر خانم ! بچهای که تربیت کردهای..!
زن خندید و گفت :"چی گفته مگه ؟ بچه است...
مرد عصبانی شد و قیافهاش در هم رفت: "بچه است یعنی چه خانم ؟ جمع کن بچهات رو ..از همین حالا باید یادش بدی که ....
فضا یکباره عوض شد و دختر بچه هم فهمید که حرف خوبی نزده است انگار... توی ذوقش خورد و به حالت قهر رفت توی اتاق .
اطرافیان هر کدام چیزی گفتند؛ یکی گفت: سخت نگیر بچه چه میداند دوست داشتن یعنی چه ...
یکی گفت: حالا مگه چی شده و ...
حق با کدامشان بود ؟ اشکال دوست داشتن کجایش بود؟
فکر میکنم مسئله این است که پدرِ این کودک متعلق به نسلی است که در خفا دوست میداشته است .
نسلی که دخترش اگر میگفت پسری را دوست دارد تو دهنی میخورد و پسرش اگر حرف از عشق میزد گستاخی کرده بود.
جزء بچههایی بوده است که پدران و مادرانشان قایمکی همدیگر را دوست میداشتند و هرگز در جمع ابراز علاقه نمیکردند .
پرورش یافته فرهنگی است که میگفت: دختران عفیف و باحیا هرگز چشم در چشم بزرگترشان نمیگویند به کسی علاقمند شدهاند و در جواب اینکه آیا خواستگارشان را پسندیدهاند سکوت میکرده اند.
دوست داشتن در فرهنگ ما از دو حالت خارج نیست :یا علاقهایست میان والدین و فرزندان و خود فرزندان و یا زن و شوهر .
یا متعالی است یا سخیف و شرم آور.
یا الهی است یا حیوانی .
اگر عشق پدرانه و عاطفه مادرانه بود یااینکه علاقه خواهر برادری می بود پسندیده و مقدس بود ولی اگر علاقه زن و شوهری باشد رنگ هوس می گرفته و فاش کردنش ممنوع بوده ؛ می بایست پنهانی و در خفا در سکوت ابرازمی شد.
در نتیجه چنین نگاهی ،نسل ما به ندرت میدید پدر و مادری در جمع خانوادگی در خیابان و ملأ عام و حتی در حضور فرزندان به همدیگر اظهار عشقی کنند .
بلکه بالعکس مرد در خیابان جلو میرفت و زن به دنبال او ؛در مهمانیها به ندرت پدرها و مادرها تنگ هم مینشستند؛
بسیار بودند زنانی که از سر حیا و نجابت شوهرانشان را به اسم کوچک صدا نمیزدند.
هنوز هم میبینیم و میشنویم که اگر مردی یا زنی قصد تحسین و تمجید جنس مخالف خود را داشته باشد بلافاصله باید تکلیف دوست داشتن خودش را مشخص کند و تاکید کند که "چشم پدر -دختری یا به چشم خواهر- برادری!!
اینها فرآورده ی فرهنگ جنسیت زده ماست.
دلیلش این است که پدر و مادرهای ما دوست داشتن را اشتباه درک کردند و برای ما اشتباه تعریف کردند .
روانشناسی عشق میگوید: عشق و دوست داشتن جز این نیست که انسانی ، زیباییهای وجود انسان دیگری( معشوق) را دیده و مجذوب آن میشود. صرف نظر از اینکه زشت یا زیبا، چاق یا لاغر، کوتاه یا بلند باشد .(داستان زیبای لیلی و مجنون )
عاشق در معشوق کمالات مطلوب خود را مییابد؛ او در وجود معشوق انسانی را میبیند که خلاها و کاستیهای خودش را ندارد و کمالاتی را که در جستجوی آن است در او پیدا میکند.
معشوق وجود تکامل یافته عاشق است و از آنجا که ناقص، میل و عطش کامل شدن دارد بنابراین نیرویی جادویی، عاشق را جذب معشوق میکند.
وقتی ما از کسی خوشمان میآید و او را دوست میداریم در واقع ما صفتی را در وجود او دیده و پسند میکنیم و جذب آن میشویم.
به گمان من ممکن نیست انسانی عاشق ظواهر انسان دیگری شود.( توضیح این مطلب تفصیل زیادی دارد و خود گفتار دیگری میطلبد) لذا دوست داشتن قطعاً یک مفهوم والای انسانی است و در هر شکل و حالتش متعالی و مقدس است ؛ هیچ قید و شرطی هم نمیپذیرد.
یک انسان متمدن ،تمام انسانها را فارغ از جنسیت، نژاد، ملت، دین و زبان و...دوست میدارد.
بنابراین ما بیشمار مردان و زنانی را دوست داریم که خواهر و برادر ما نیستند و همسر ما نیستند؛دوستشان داریم نه به چشم پدر- فرزندی و خواهر- برادری و نه همسری بلکه به دیده انسانی؛
به دلیل اینکه انسانند و هر انسانی بهرهای از زیبایی و خوبی دارد .
انتهای پیام / روزنامه دیدهبان زاگرس