ابلاغ شیوه نامه با تاخیر صدساله!!
زهرا موسایی -
گاهی که حوصلهام سر میرود یکی از تفریحاتم این است که سری به قبرستان بزنم.
نگاه کردن و فکر کردن به آغاز و پایان آدمها لذت غم انگیزی دارد .
یک بار همانطور که سنگ قبرها را مرور میکردم خیلی اتفاقی سنگ نوشتهای نظرم را جلب کرد .
انگار که گشایشی برایم ایجاد شده باشد یا معمایی بر من مکشوف شده باشد؛ همان جا کنار قبر نشستم و به سنگ نوشته خیره شدم .آنجا قبر" گلنسا" بود .
او را خوب میشناختم هرچند هرگز ندیده بودمش...
هزار و یک تکه پازل از او ،شخصیت و زندگیش در ذهن من بود. هر کدام خاطرهای که از زبان مادرم و دیگر زنان فامیل دربارهاش شنیده بودم .
گل نسا دو ویژگی برجسته داشت که او را از تمام زنان اطرافش متمایز میکرد :زیبایی خیره کننده و نجابت ستودنی!
وفات : ۱۳۳۲
اورا هفتاد سال پیش زیر خاک کرده بودند. از مادرم پرسیده بودم چرا از زنی به این خوبی هیچ عکسی موجود نیست ؟۷۰ سال پیش حتماً دوربین عکاسی بوده است و از خیلی از مردان فامیل آن زمان عکسهایی در دست است .جواب داد: آن موقع زنهای خوب و نجیب عکس نمیانداختهاند؛ عکس انداختن برای زن عیب بوده است .
یک بار تصویر زنی را در تلویزیون نشان داد و گفت: این خانم انگار خود گلنسا خدا بیامرز است؛ انگار سیبی که از وسط نصف کرده باشند..!! گفتم این اینکه خیلی اخمو و خشن است شما که گفتی گل نسا خیلی مهربان و دلرحم بوده و چه مهربانیها که نکرده.. گفت الان را نبین که دخترها صدای قهقهشان خانه را برمیدارد و زنها نیششان جلوی مردها تا بناگوش باز است زنهای قدیم چنان حجب و حیایی داشتند که کمتر می خندیده اند.دندانهایشان را هیچ نامحرمی نمیدید.
راست میگفت تقریباً همه مادربزرگهایی که به یاد داشتم اخمو بودهاند و سگرمههاشان در هم بوده است. اگرچه دلهاشون پر از عطوفت و مهربانی اما چهرهشان نقاشی رنج و درد و خشم بود گفتهاند: یک بار که گلنسا در حضور مهمانانِ مرد ،برای برداشتن چیزی از روی زمین خم شده بود لباسش کنار رفته بود و قوزک پایش نمایان شده ؛شوهر غیرتیاش همان جا بلافاصله سنگی را برداشته و به طرف او پرت میکند!! قوزک پایش شکسته بود .
از آن روز به بعد کمی میلنگیده .اما خوب... درسی را که باید میآموخته به خوبی یاد گرفت.
وقتی پرویز خان (شوهرش)که از مردان سرشناس طایفه بود و اسم و رسمی میان طوایف داشت مرد؛ او ۲۰ ساله بود و صاحب دو فرزند.. اما او هرگز ازدواج دیگری نکرد و به شوهرش وفادار ماند!
و تا آخرین روز عمر افتخار میکرد که اجازه نداده بود "زن پرویز خان" را مرد دیگری تصاحب کند !! خوشحال بود که روح شوهرش را راضی نگه داشته است ...
دیگر از چیزهایی که دربارهاش گفتهاند این است که همیشه در صندوق چوبی که وسایل ارزشمندش را نگهداری میکرد مشک و انواع صابون خوشبو و حتی عطر میتوانستی پیدا کنی؛ اما خود او هرگز از آنها به لباسهایش نمیزد چون در شأن یک زن نجیب نبود.
گلنسا در حضور مرد نامحرم هرگز پایش را زیر کرسی نمیکرده حتی اگر از سرما چون بید میلرزیده .
مبادا تصادفاً پای مرد مهمان به پایش خورده و شرافت مردش لکهدار میشده!!
گل نسا علاقه زیادی به سوادآموزی داشته و آرزو داشت که پدرش -ملای روستا به او خواندن و نوشتن یاد بدهد تا بتواند قرآن بخواند اما پدرش هر بار به بهانهای این کار را به تعویق میانداخته و هرگز هم زیر بار چنان رسوایی نرفت!!
گلنسا همیشه سر به زیر بود هرگز به صورت نامحرمی نگاه نکرد؛ به ندرت با مرد نامحرمی همکلام میشد و در حضور نامحرم هرگز نمیخندید؛ او نمونه یک زن زحمتکش و فداکار بود .خانهای که در آن زندگی میکرد و حتی طویلهای که چهارپایانش در آن به سر میبردند را خودش ساخت .
خانه داری و بچه داری کار در مزرعه و برداشت محصول، نگهداری از گاو و گوسفند، پشمریسی ،قالی بافی و دهها وظیفه و مسئولیت ریز و درشت...
از پس همشان خوب بر میآمد و هرگز شکایتی نداشت و اعتراضی هم نکرد .
حالا دهها سال بعد من اینجا بر گور گلنسا نشستهام و دارم به او فکر میکنم.
روی مزارش گلاب میریزم و امیدوارم بدش نیاید که نامحرمی از کنار مزارش عبور کند و از سمت او بوی خوشی به مشامش برسد .
دلم میخواهد همچنان که روی اسمش، گلاب میپاشم؛ آرام آرام برایش بگویم :
گل نسا تو اشتباه فکر میکردی! به تو اشتباه گفته بودند ...عیبی نداشت اگر گاهی بلند بلند از ته دل میخندیدی! بیتوجه به همه مردها ...
عیبی نداشت اگر گاهی به لباسهایت عطر میزدی و لذتش را میبردی...برای دل خودت ..بی تفاوت به همه ی مردها...
اشکالی نداشت اگر یکی دو بار عکس میانداختی!
طوری نمیشد اگر پاهایت را زیر کرسی میبردی و گرم میکردی. حتی اگر تصادفا پای ممنوعهای به پایت میخورد ..
اتفاق بوده و شرافتی لکهدار نمیشد. اشکالی نداشت اگر بعد از مرگ شوهرت دوباره ازدواج میکردی و بچههات را با رنج کمتری بزرگ میکردی! نه روح کسی معذب میشد و نه ن
ام و آوازه شوهرت مخدوش میشد .
اشکالی نداشت اگر گاهی شکایتی میکردی و اعتراضی داشتی...
آخ گل نسا اگر خواندن و نوشتن آموخته بودی و کتابهایی میخواندی !!
از دیروز باز یاد گلنسا در من زنده شده. دقیقاً از وقتی خواندم :"وزارت بهداشت شیوه نامه اجرایی تازهای برای دانشجویان علوم پزشکی ابلاغ کرد که در آن استفاده از عطر و عینک آفتابی را ممنوع کرده و موازینی را در خصوص نگاه به نامحرم در نظر گرفته.
دارم فکر میکنم: اینها... اینها که این آیین نامهها را مینویسند؛ آنها که ابلاغ میکنند و آنها که با تمام وجود برای اجرایش تلاش میکنند ،ایده آلشان و زنِ دلخواهشان فقط یک تیپ شخصیتی است!! چقدر گل نسا به ایده آلِ اینها نزدیک است.!
زنی که تمام عمرش را بدود؛ زحمت بکشد و فدا شود..
نّ...خندد! ن... داند! ن..پوشد! ن...بیند! ن..ن...نه ! نه ! ما گلنساهامان را خیلی وقت است دفن کردهایم ....
انتهای پیام / روزنامه دیدهبان زاگرس