انتهای نوار نارنجی !!
زهرا موسایی-
منزل یکی از اقوام دعوت بودیم .
برای احتیاط نزد یک متخصص زنان رفته بودم .وقتی برگشتم یادم هست از ظرف میوه سیبی برداشتم؛روی مبل نشستم و شروع به کتاب خواندن کردم.
چند دقیقه بعد خانمی از خانمهای جمع ، از من پرسید: راستی دکتر چی گفت ؟جواب دادم گفت :تا شب بچهات به دنیا میآید؛ بعد از ظهر بیا اینجا بستری شو !یکهو همه را برق گرفت !!همه همدیگر را نگاه کردند و لبخند معناداری زدند .
اما هیچ کدامشان چیزی نگفت، جز اینکه یکیشان زیر لب گفت: وای این خبر نداره چه اتفاقی قراره بیفته !هیچیش نیست...
از سختی زایمان چیزهایی شنیده بودم اما اهمیتی ندادم .
اتفاقی بود که میافتاد و فراموش میشد. حالا که سالها از آن روز گذشته دارم به جملهای که آن خانم گفت فکر میکنم :"وای این خبر نداره چه اتفاقی قراره بیفته !!خبر نداشتم چون وقتی زنها کنار هم مینشینند ودرباره اش حرف می زنند هیچ دختری را به جمعشان راه نمیدهند.دختر چشم و گوش و فکر بسته اش بهتر است! چون هیچ رسانه ،روزنامه یا نشریهای به ما نمیگوید در منطقه ممنوعه زایشگاه چه اتفاقی میافتد .
بگذار من برایت بگویم عزیز من!
اگر روزی قرار بود مادر بشوی و گذرت به زایشگاه افتاد، زنگ پشت درب آن را فشار بده! خیلی زود خانمی در را برایت باز میکند و میگوید: بفرمایید؟! شما میگویی که علائم زایمان در تو مشاهده شده و تو قرار است کودکی را به دنیا بیاوری ....
البته نه اینطور .
اینجا حرف از به دنیا آوردن و تولد و مادر شدن نیست؛ تو باید همچنان که همه وسایلت را، حتی لباسهایت را، به "همراهت" تحویل میدهی ؛همه چیز را پشت در جا میگذاری و وارد میشوی؛ هر آنچه از شعر و شعار درباره زن بودن و مادر شدن و هستی بخشیدن است از ذهنت درآری و پشت در جا بگذاری!!
اینجا تو زائویی هستی که قرار است بزایی!!
تنهای تنها وارد میشوی و یکهو یک عالمه فریاد گوش خراش و ناله و جیغ به استقبال تو میآید...
مضطرب میشوی و ترس برت میدارد؛ میخواهی کمی با خودت حرف بزنی و خودت را دلداری بدهی اما خانمی سراغت میآید و میگوید: آهای با توام! چرا کفشهایت را در نیاوردهای ؟
مگر نگفتم آن دمپاییها را بپوش؟! میخواهی چیزی بگویی اما صدای جیغ و باز هم جیغ و ترس و اضطراب تمرکز و اعتماد به نفست را از تو گرفته ...
بیرون از اینجا هر که بودهای هر طور نازت را کشیدهاند تمام شده ؛اینجا تو کسی هستی که درد امانت را میبرد؛ دردی که هر قدر نفس عمیق بکشی و هر راهکاری که کتاب و اینترنت و روانشناس برای تسکین درد به تو یادداده به کار بگیری یک ذره دردت کمتر نمیشود هیچ، دقیقه به دقیقه با آن اضافه میشود . به میلههای تختت چنگ میزنی و ماسک اکسیژنت را با ولع تنفس میکنی ..اما ذرهای از دردت کم نمیشود هیچ ،دقیقه به دقیقه به آن اضافه میشود .
هیچ آشنا و درد آشنایی جز خودت اینجا نیست .
به هر خانمی که لحظهای پیدایش میشود و فوری غیب میشود متوسل میشوی و با التماس میگویی که درد داری و درد شدید داری و او حتماً به تو میگوید که طبیعی است و ترکت میکند .
احتمالاً آنجا روی تختهای کناری ،زنانِ دیگری هستند که از درد به خود میپیچند و آنقدر درد دارند که به درد خودشان مشغولند و نمیتوانند با تو همدردی کنند. احتمالاً زنان دیگری هستند که از درد دیوانه میشوند و حرکات و حرفهایی میزنند که در حالت عادی فقط از یک دیوانه شنیده میشود .
احتمالاً زنی هست که یک شبانه روز تمام را درد کشیده و بچهاش به دنیا نیامده ...
و هنوز چون شرایط سزارین را ندارد باید درد بکشد و درد بکشد.. تا اینکه بچهاش به دنیا بیاید .
احتمالاً زنانی هستند که در بیدفاعترین حالت خود، غیرقابل تحملترین درد دنیا را دارند از سر میگذرانند و تنها پناهشان و دست آویزشان پرسنلی است که سالهای سال از شبها و روزهایشان را از این صحنهها دیدهاند و گوششان از این نالهها و التماسها پر است . ماماهایی که شیفتهای طولانی و فشار و فرسودگی کار اعصاب و روانی برایشان باقی نگذاشته است .
اعتنایی به تو نمیکنند هیچ، سرت دادمیزنند؛ تحقیرت میکنند؛ پتکی برمیدارند بر فرق شخصیت و عزت نفس و زن بودنت میزنند ...و تو در مقابل آنها مانند یک بره مطیع که جز اطاعت و جلب رضایت قصابش -به امید نجات -چارهای ندارد ..
عزیز من!
آنجا دروغ است که مادر شدن تاج افتخار است ..!! آنقدر تحقیرت میکنند و خرد و کوچکت میکنند که از تو جز یک تنه فرسوده با کوهی از خستگی به جا نمیماند .... میگذارندت روی ویلچر و بعد پرتت میکنند روی تخت توی بخش .
کلمههایی در ذهنت به تو میگویند که تو مادر هستی و به افتخار مادر شدن نائل آمدهای ؛اما کسانی که در یک قدمی ات هستند به تو دست نمیزنند چون زایمان کردهای و نجس هستی !!
آنچه در زایشگاه بیمارستان دولتی میگذرد یک راز مخوف سر به مهر است . شرم و توهین و تحقیر و سرزنش و درد آنچنان به هم آمیخته است که هرگز هیچ مادری رویش نمیشود دربارهاش حرف بزند؛ یا از آن انتقادی بکند؛ یا از پرسنل آنجا شکایتی بکند.
هرگز کسی جز در پستوی ذهن خودش ،به زبان نمیآورد که زایشگاه یک بیمارستان دولتی بیشباهت به داستان سلاخی و قصاب و بره نیست !! لابد زایمان هر جای دنیا همین است ... با خود میگویی :لابد به خاطر همین هولناکیاش است که گفتهاند مادر بعد از زایمان مثل روز اولش از گناه پاک میشود
و میخواهی فراموش کنی ... درست همان طور که پیش بینی کرده بودم:
اتفاقی است که می افتد و فراموش می شود....
انتهای پیام / روزنامه دیدهبان زاگرس