مثل سرما خوردگی !!
زهرا موسایی
هزار ویک دلیل برای خودم آوردم عیادتش نروم اما یک دلیل -رسم و ادب همسایگی- زورش چربید و بالاخره به دیدنش رفتم. یادم هست پشت دفترچه بیمههایی که تا چند سال پیش توی اکثر خانههامان بود جملهای بود توی این مایهها که" باید کاری کرد شخص بیمار جز رنج بیماری اش، رنج دیگری نداشته باشد و مثلاً درد و دغدغه ی مخارج بیماریاش را نداشته باشد اما حالا عموماً بیمارها ،حتی سرطان زدهها ،درد کوچکشان بیماریشان و درد بزرگترشان هزینههای کمرشکن درمان است .
ناگفته پیداست عیادت از یک بیمار رو به مرگ با حال آدم چه میکند...!
من سعی داشتم به زعم خودم حداقل کاری که از دستم بر میآید را برایش انجام بدهم ؛به او امید و انگیزه مبارزه و مقاومت بدهم و روحیه اش را تقویت کنم .
به شخصه ایمان دارم تک تک سلولهای تنم مطیع و گوش به فرمان اراده و قدرت من اند ؛ سرطان که سهل است بالاتر
و مهلکتر از آن را میتوانم فرمان بدهم از جسم من دور شود و بیرون برود .!
ایمان دارم روح انسان و قدرتش، بسیاری از محالات را ممکن میکند!
میخواستم سعی کنم او را هم به این ایمان برسانم . میخواستم به تک تک سلولهای سرطانیاش فرمان بدهد و نهیب بزند که از جسمش دور شود و رهایش کند اما ...
اما ...او آرام بود و به اطمینان رسیده بود؛ کفن و تربتش را حاضر کرده بود؛ گفتنیهایش را گفته بود و گوش به زنگ مرگ بود.....
با حال خراب برگشتم خانه .
این روزها از سرطان زیاد میشنوم .میان اقوام ، میان همسایگان، میان همکاران، در خیابان در اتوبوس و خلاصه همه جا صحبتش هست .
هر کداممان دهها مورد بیمار سرطانی دور و اطرافمان هست است.
همین یکی دو سال پیش بود خواندم به زودی زمانی فرا میرسد که سرطان مثل یک سرماخوردگی در میان ایرانیان شایع میشود نمیدانستم" به زودی اش" اینقدر زود از راه میرسد .
تغذیههای فقیرانه ی ناسالم و مواد غذایی آلوده ،هوای آلوده، استرس و اضطراب و دغدغههای تمام نشدنی روزمره ،در قامت هیولای دهشتناک سرطان به مردمی که به راستی "فراموش شدگان "و" کنار گذاشته شدگان "اند تاخته است؛
مردمی که بیپناه و بیچاره رها شدهاند .
و به حال سیاه خود واگذاشته شدهاند مبارک است بر مسئولینی که خودخواهانه و خائنانه کمر به نابودی ایران و ایرانیان بستهاند ....
انتهای پیام / روزنامه دیدهبان زاگرس