اهورا
زهرا موسایی
اهورا پسر بچهای است جذاب .
وقتی که ساکت است نگاهی معصوم و چهرهای زیبا دارد ؛همین که نگاهش کنی مهرش به دلت مینشیند.
اما امان از وقتی که به حرکت یا به حرف در بیاید !!
فحشهایی میدهد که کمتر بزرگسالی بلدشان است. همان ۵ دقیقه اول با خودت میگویی چه بچه بیتربیتِ بد دهنی !و از چشمت میافتد... تا بخواهی پر انرژی و در حد خودش شرور است .هیچ بچهای از مشت و لگدش بی نصیب نیست .توی مهمانیها صدای اعتراض همه مادرها را در میآورد .
هر بار که میبینمش حالم بد میشود آنقدر که برایش تاسف میخورم و دلم برایش میسوزد ...پدرش بیسواد و متاسفانه معتاد و مادرش کم سواد و آموزش ندیده است ؛
جواب هر کارش را با کتک میدهند .آنقدر زدهاندش که انگار دیگر دردش نمیآید شاید بدنش سِر شده است و دیگر کتکی حس نمیکند .
عموها و عمههایش میزنندش به جرم اینکه مادری بیلیاقت دارد که بلد نیست بچه تربیت کند و داییها و خالههایش میزنندش به جرم اینکه خون پدر معتادش توی رگهایش هست، هیچ چیز حالیش نیست و نمیشود تربیتش کرد .
یکی از دایی هایش معتقد است و هرجا که لازم میآید اعتقادش را بازگو میکند که: " موادی که پدرش مصرف میکرده از راه خون به بچهاش رسیده و دلیل این همه شیطنتها و آتش سوزاندنهایش مواد است کاریش هم نمیشود کرد . بچه معتاد معتادی بیش نمیشود"!!
من اما میبینم او فقط یک پسر بچه پر جنب و جوش است .مثل بقیه پسر بچههای پر شر و شوری که از دیوار راست بالا میروند و یکجا بند نمیشوند .
آنها رفتار خودشان را طبیعی و رفتار اهورا را غیر طبیعی میبینند در حالی که رفتار اهورا واکنش طبیعی به رفتارهای غیر طبیعی آنهاست .
طبیعی است که هر بچهای وسط دعوای پدر و مادرش فحشهایشان را یاد بگیرد .
طبیعی است بچهای که در یک محیط پر از تنش و استرسِ هر روز درگیری و بحث و منازعه، عصبی و سرکش باشد
و طبیعی است که بچهای که کتک میخورد کتک بزند .
آخرین بار که اهورا را دیدم به نظرم آمد ساکتتر از همیشه است؛ کم تحرکتر و آرامتر ...یک ماهی بود رفته بود کلاس اول؛ ته دلم خوشحال شدم. حس کردم محیط مدرسه و بودن در جمع همکلاسیهایش تاثیر خوبی روی او گذاشته .
انگار سوپاپی که فشار و تنش فضای سمی خانه را از او بگیرد و او را آرامتر کند..
به مادرش گفتم : اهورا امروز ساکت است ...... نگذاشت حرفم را تمام کنم با خوشحالی گفت : نه فقط امروز که از وقتی رفته مدرسه آرامتر شده است همه همین را میگویند !
چقدر خوشحال شدم .
چه خبر خوبی! ناخواسته به زبانم آمد گفتم: حتماً مدرسه خوبی ثبت نامش کردهای و معلم خوبی گیرش آمده است ؟!
گفت: بله n میلیون دادم ثبت نامش کردم مدرسه غیر دولتی و معلمش هم خیلی خوب است؛ خیلی ازش میترسد و دیگر شیطنت نمیکند . یکی دو هفته پیش که برده بودمش مدرسه و داشتم برمیگشتم اهورا از پشت به من لگد زد. جلوی بقیه خیلی زشت بود مدیرشان او را دید و چنان کشیدهای زدش که خودم کیف کردم ؛خودم بهش گفتم اگر دیدی اشتباهی کرد بزندش!!حالادیگراز مدیرش میترسد و دیگر کمتر اذیتم میکند ..!!
قفل کرده بودم با حیرت گفتم: چی ؟؟مدیر مدرسه جلوی خودت بچهات را زده و تو کیف کرده ای؟؟!
میدانی این یعنی چه .
این کار مدیر خلاف قانون بوده ....
اینجا یکی دوتا از خانمهای جمع که گفتگوی ما را میشنیدند با هم خندیدند و گفتند: قانون یا خلاف قانون به هر حال نتیجهاش مثبت بوده !!و همه از این موفقیت خوشوقت بودند ....
اهورا را نگاه کردم ؛آرام و مطیع سرش به نوشتن گرم بود. ته دلم چیزی آتش گرفت و دودش به شکل آه از نهادم برآمد .
کسانی بودهاند که خانوادههای متلاشی و پدران معتاد داشتهاند .آنها از محیط خانه به مدرسه گریختند؛ از آغوش سرد و پر از فحش و کتکِ پدرها و مادرهاشان به آغوش مهربانِ معلمهاشان پناهنده شدند و آرام گرفتند؛ معلمهاشان زمزم محبتی را که اینها تشنهاش بودند سر کلاس درس یا زنگ تفریح یا به شکل دیگر در گوش جانشان زمزمه کردند و نجاتشان دادند .
خیلی از اینها به دست معلمهاشان به زندگی برگشتند ؛معلم یا پزشک یا تاجر یا جور دیگری موفق شدند...
از این معلمها بیشمار هستند اما معلمهای خائن نیز هستند .معلمهایی که ته کوچه ی مدرسه میایستند .اگر دانش آموزِ درد کشیدهای از خانه فراری شد و خواست به مدرسه پناه ببرد راه او را سد کنند و او را از مدرسه برانند .
مدرسه را از چشم او بیندازند و او را برای همیشه از درس و مدرسه و علم و دانش متنفر کنند .
آدم از خانه و مدرسه که رانده شود جز به دامان اعتیاد و خلاف کجا میتواند پناه ببرد؟ هیچ بعید نیست که اهورا هم معتاد شود. اما نه به خاطر اینکه بچه معتاد، معتادی بیش نخواهد شد بلکه به خاطر اینکه مدیر مدرسه ی او یک خائن به علم و اندیشه این مملکت است در لباس مقدس معلمی !!
به خاطر اینکه زنی که اهورا را دارد بزرگ میکند (و هر روز به شکلی کوچک و کوچکتر میکند تا اینکه نابودش کند) یک خائن به فرزندان این مملکت است تحت عنوان مقدس مادر!!
انتهای پیام / روزنامه دیدهبان زاگرس