ما و دنیا..
زهرا موسایی
ما فوقِ مستقیم من عوض شده بود. همان روز اول حین اینکه به قول خودش چهارچوب کار و خط قرمزهایش را مشخص میکرد یک نکته را غیر مستقیم به من گوشزد کرد؛ اینکه مهمترین اصل برای او این است که تراز مالی به نفع شرکت مثبت شود .
به هر قیمتی!!
حتی صراحتاً گفت که شما میتوانی از غفلت ارباب رجوع استفاده کنی و این مبلغ را به این شکل از جیب ارباب رجوع به صندوق شرکت منتقل کنی !!!این برای شما یک پوئن مثبت و امتیاز خواهد بود .
به او گفتم که این کار درستی نیست و غیر مستقیم فهماندم که این کار را نخواهم کرد.
او هم غیر مستقیم به من فهماند که از نظر او نیروی خوب نیروی کاملاً تابع است و اگر او نیرویی را تابع تشخیص ندهد مشمول عدم نیاز میکند و به سادگی اخراجش میکند .
نتیجه این تقابل و تمرد این شد که دیروز خبر رسید آقای مافوق در جلسه محرمانه مسئولین درخواست اخراج مرا داشته که مورد موافقت واقع نشده ولی موفق شد مرا به دورترین شعبه شرکت منتقل کند .
یک جور تبعید شغلی.. یک تنبیه و گوشمالی درست و حسابی ..
تمام روزم به تلخی گذشت .از آن روزهایی که آدم ضربه فنی میشود و به دیوار سخت میخورد .
در کشوری که قانون و عدالت و اخلاقیات به جان کندن افتاده باشند برای همه از این روزها پیش میآید ؛روزهایی که حس میکنی گوشه رینگ گیر افتادهای و از هر طرف دارند تو را میکوبند؛
فکر میکنی میان انبوهی از درندگان ، بیپناه رها شدهای .
دور تا دورت را سیاهی و کثافت گرفته است و از همه آدمها ناامیدی ....
یادم آمد یک بار دخترم به من گفت: میدانی مامان.. حس میکنم جایی میان آدمها پرت شدهام ؛آدمهای دور و برم مثل خودم نیستند ؛آنها خوب و بدهایشان با من خیلی فرق دارد .احساس میکنم برهای هستم که دور و اطرافم را گرگها گرفتهاند و هر لحظه ممکن است غفلتی بکنم آنها مرا از هم بدرند و نابودم کنند..!! از آدمها میترسم .!
یادم هست گفتم :اشتباه نکن عزیز من !
در برابر هر انسان کثیف در دنیا یک انسان شرافتمند وجود دارد .
برایش داستان بردههای اردوگاههای کار اجباری را تعریف کردم ؛آنجا که آدمها برای یک لقمه اضافه عزیزترین کسان و نزدیکترین رفقایشان را میفروختند .
حرف از یک لقمه غذا، صحبتِ جان یک انسان بود..
آنجا انسانهایی بودند که لقمه غذای خودشان را به دیگری میبخشیدند ...!!
همیشه آدمهایی هستند که انسانیت به آنها افتخار می کند.
گفتم دخترم ..هیچ وقت از دنیا نترس و از آدمها ناامید نشو!
لابه لای این همه آدم کثیف ،بیشمار آدم خوب هست "تو هم یکی از آنها باش!"
ناگهان به خودم آمدم. خطاب به خودم گفتم: مهم نیست چه اتفاقی افتاده و چه اتفاقی ممکن است بیفتد ؛مهم این است که من انسان درستکاری هستم .
در همین حال که تو داری غصه انتقالیت را میخوری میلیونها نفر به جرم درستکاری و شرافتمندی گوشه زندانند؛ توی انفرادیاند؛ یا زیر خاکند یا بالای دار رفتهاند !!
مهم نیست واکنش و قضاوت دیگران چگونه است .ما به خاطر خوشایند یا تحسین دیگران درستکار نیستیم ؛به خاطر اجر و پاداش دنیا و آخرت هم نیستیم؛ به خاطر ثبت در تاریخ و نقل در محافل و مجالس هم نیستیم ؛
ما درستکاریم چون انسانیم و اگر درست کار نباشیم نمیتوانیم خودمان را دوست بداریم و به خودمان افتخار کنیم... میخواهم بگویم :
دوست من !هر وقت احساس کردی دنیا را کثافت و لجن فرا گرفته ؛هر وقت آرزوی مرگ کردی ؛هر وقت حالت از پستی و خیانت آدمها به هم خورد ؛...
عصبانی باش!.. دردت بیاید!... اما
از دنیا و آدمها هرگز ناامید نشو!
لابلای این همه آدم کثیف ،بیشمار انسان درستکار و دوست داشتنی هست؛
نگذار بدیِ آدمها تو را از خوب بودن باز بدارد..!!
انتهای پیام / روزنامه دیدهبان زاگرس